کودکی بیتای عزیزم

سفر

اواسط خرداد (سال 1390)، تعطیلات دو روزه وسط خرداد دقیقا به تعطیلات آخر هفته چسبیده بود. بنابر این تصمیم گرفتیم توی این ایام ترتیب یک مسافرت رو بدیم از اونجا که می دونستیم تو ممکنه توی راه خسته بشی فاصله های کوتاه رو در نظر گرفتیم. سنندج، شیراز، همدان ... تا اینکه مامان کبری گفت اگه بریم ایلام باهامون میاد تا به دوستش سر بزنه. بودن مامان کبری کنار ما برامون قوت قلب بود و از طرف دیگه من دلم برای شکوه خانم دوست مامان خیلی تنگ شده بود. بنابراین همراه مامان کبری راهی ایلام شدیم. تمام مسیر رفتن به سمت ایلام گرد و خاک غلیظ بود و من واقعا از این اقبال بد شاکی بودم ولی همین که به ایلام نزدیک شدیم گرد و خاک هم کمتر شد و تا بعد از ظهر اون روز کامل برطر...
22 خرداد 1390

دوازده ماهگی

الان توی دوازده ماهگی هستی و خیلی قشنگ به ما می فهمونی چی می خوای و چی نمیخوای وقتی سیر    می شی با ناز سرت رو میبری بالا و چشمات رو می بندی این یعنی حاضر نیستی یک قاشق دیگه هم بخوری و هیچ راهی نداره. در حد چند قدم راه میری وقتی می افتی زمین کمی میترسی و بلافاصه بلند نمیشی. وقتی برات شعر یا ترانه می خونیم توهم بامون همراه میشی و آهنگش رو میزنی مثلا می خوای بامون شعر بخونی. خیلی دوست داری باهات شوخی کنم و تو بخندی منم تا جایی که بتونم دریغ نمی کنم. مامان کبری هم خیلی دوستت داره و خیلی هم ازت مواظبت میکنه حتی بیشتر از خود من. تو هم مامان کبری رو خیلی دوست داری و گاهی مردد میمونی که باید بغل کدوممون بری. مامان کبری چیزایی رو به...
10 خرداد 1390

برای مامان کبری

امروز سوم خرداد ماه نود تولد تو مصادف شده با روز زن و روز مادر. امسال روز مادر برام معنی دار تر بود یک دلیلش اینه که خودم مادر بودم و عشق مادری رو تجربه کردم ولی دلیل دیگه ای هم داشت و اون احساس نزدیکی بیشتر به مادرم بود. بعد از گذروندن دوران کودکی مستقل شدم کودکستان، مدرسه، دانشگاه بعد وارد محیط کار شدم و توی هیچ کدوم از این دوران به اندازه زمانی که تو بدنیا اومدی خودم رو به مامان کبری نزدیک احساس نکردم. توی این دوران هیچ کس بیشتر از مامان کبری به داد من نرسید و کمکم نکرد. البته بابا امید هم تا جایی که تونست کمکم کرد ولی وجود مامان کبری کنارم نعمت بزرگی بود که قبل از زایمان حتی تصورش رو هم نمیکردم. زمان زایمان ، اون هشت روزی که توی بیمارستا...
7 خرداد 1390
1